از در خارج شدم و به سمت آسانسور رفتم، کلید طبقه ی اولو زدم، در باز شد و رفتم داخل، به سقف آهنیه آسانسور نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم، نمیدونم چرا گریه ام گرفته بود، بغضمو قورت دادم و توی آینه ی آسانسور به خودم نگاه کردم و انگشت اشاره مو به سمت تصویرم گرفتم و با صورت جمع شده از بغض گفتم :
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.