خلاصه کتاب
خلاصهای از رمان : ازدواج سنتی ماهدخت و معین که به یک ازدواج پیچیده و پر از سکوت تبدیل شده. حضور برادر معین که باعث میشود دهان بسته این پیوند بالاخره به اعتراض باز شود…
همه چیز بستگی به نگاه آدمها دارد…
ما به غرق شدنی میگوییم مرگ که برای ماهی زندگی است…
قسمتی از متن رمان مرگ ماهی
شب است و ما باهم شام خوردیم، سریال تماشا کردیم و او زودتر شب بخیر گفت.
ظرفها را در ماشین ظرفشویی چیدم، مسواك زدم و هنگام خواب انتهایی ترین نقطه تخت را براي خوابیدن انتخاب کردم.
دسـتم را میگذارم زیر گونهام و با انگشت اشاره ضـربههاي بی جانی بـه آویـز کریستالی شبخواب میزنم.
خوابم نمیآمد، مثل هرشب…
چهـار ماه از ازدواج ما میگذشت.
روز عروسی از صـبحش کلی استرس و شوق داشتم.
قرار بود اتفاقات بزرگی بیافتد و قرار بود آن شب نیمه دخترانه زندگیام بـه اتمـام برسد…
میدانی این “فاصله” واژه کلیدي زندگی ما بود.
حتی مسواکمان هـم دور از هم بودند در جا مسواکی و حتی لباسهایمان و…!
روزهاي اول غریبه بودیم با کلی رودربایستی، بعد کمکم رفیق و حالا او براي من مثل بیتا بود و من براي او شاید مثل مهران!
ازدواج ما نه از روی اجبار بود و نه عاشقانه…
هیچ برنامه و نقشه اي پشت ازدواجمان نخوابیده بود!
معین به پیشنهاد پدربزرگش به خواستگاري آمـد و مـن داشتم بـه این فکر میکردم که بیست و هشت سال کم نیست، و بیشتر که فکر کردم فهمیدم معین شاید آخرین فرصت مـن باشد…
بله مـن از ترس آن کلمـه وحشتناک و سرد و ترسناک ازدواج کـردم.
همان کلمه بی ریشه که افتاده…
https://niceroman.ir/?p=101
لینک کوتاه مطلب:
تاثیرگذاروتلخ واقعیت زندگی دختروزن ایرانی که دخترمجبوروبه انتخاب اشتباه ویک عمرتحمل وحسرت وسوختن وساختنه