خلاصه کتاب
رمان دربارهی دختری ۱۷ ساله به نام طناز است. دختر قصهی ما هم مثل همهی دخترای دیگه، عاشق میشه. اما تو سنی که همه بهش میگن: تو خیلی سنت کمه و اصلا نمیدونی عشق چیه، چه برسه به اینکه بخوای عاشق بشی! اما طناز عاشقه و حتی شاید، عشقش از همهی عشقهای این شهر واقعی تره!
اما این عشق یه تفاوت بزرگ با بقیه عشقها داره و اون هم اینه که طناز عاشق پسری میشه که ۱۶ سال از خودش بزرگتره!
#مقدمه
شاهزادهی سوار بر اسب سفید من با تمام شاهزادههای دنیا متفاوت بود! آنقدر متفاوت بود که هرکه از راه رسید، پوزخندی زد و گفت: این بود آن شاهزادهای که آنقدر از او تعریف میکردی؟! این بود آن شاهزادهای که آنقدر سنگش را به سینه میکوبیدی؟!
آری! زندگی من از همان ابتدا هم با دیگران متفاوت بود! سهم من از اطرافیانم تنها طعنه و کنایه بود و بس!
اما عزیزتر از جانم، ای کسی که حاضرم تمام هستیام را به پایت بریزم؛ به خاطر داری روزهایی را که این مردم پشت سرم چه حرفها که نمیزدند؟! در هر گوشه و کناری از زبانشان میشنیدم که حرف از دیوانگیام میزدند. میگفتند: دختر ۱۷ ساله چه میفهمد از عاشقی؟! چه میفهمد از زندگی و سختیهایش؟! میگفتند: به خاطر مال و ثروت است که دل به تو دادهام؛ آخر من چه نیاز داشتم به مال و ثروت تو؟!
https://niceroman.ir/?p=447
لینک کوتاه مطلب: