خلاصه کتاب
با چشمای از کاسه در اومده داشتم نگاش میکردم … این بچه چه رویی داره…داشت از در میرفت بیرون که منم دوباره مثل خودش دستمو گذاشتم رو کمرم … واستا ببینم تو باز زنگ گوشی منو دستکاری کردی! یه لبخند دندون نما زدو سرشو به نشونه ی اره تکون داد … خندم گرفت … چقدر این بچه شیطوونه … الحق که گودزیالست … رفتم جلو طبق عادت همیشگیم لپشو کشیدم و گفتم بدو تانکشتمت!
https://niceroman.ir/?p=2655
لینک کوتاه مطلب: