خلاصه کتاب
از سیاوش خداحافظی کردم و درو بستم به ساعتم نگاه کردم، یکم دیر کرده بودم. مسیر حیاط تا خونه رو قدم زنون طی کردم. نفس عمیقی کشیدم. عطر گل های محمدی تو بینیم پخش شد. با حسرت به سمت چپم نگاه کردم، دلم می خواست برم کنار حوض بشینم و ساعت ها به ماه نگاه کنم. ولی میدونستم این کارم به مذاق بابا خوش نمیاد. مکث کردم…
https://niceroman.ir/?p=2426
لینک کوتاه مطلب: