با چشمای اشکی سوار هواپیما شدم هرچه قدر منتظر موندم نیومد با قلبی شکسته پشت کردم به مرد دل سنگی که تمام وجودم را،
قلبم را به اومد داده بودم و او بابی رحمی تمامش را به تاراج برد.با صدای خلبان قطره اشکی که روی گونم بود
پاک کردم و پرواز کردم به سمت اینده ای نامعلوم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.