خلاصه کتاب
*سرگیجه بر اساس یک زندگی واقعی است*
مامون عباسی دستور میده مجنون رو ببرن پیشش .....
مامون از مجنون می پرسه که لیلی که انقدر زشته و اصلا چهره ی زیبایی نداره پس تو عاشق چی این لیلی هستی که ازش دست نمی کشی...
مجنون میگه اگه در دیده ی مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
اینبار جامون عوض شده بود من لیلی بودم که مجنون شده و جز خوبی چیزی نمی بینه.
تو بتی بودی که مثل لات و عزی که پیامبری از سمت خدا تو رو در هم شکست برای بازشدن پیله های دور من و پروانه شدنم و پرواز کردنم.
به راستی در انتهای این درد جان فرسا خداست....
شاران
راست میگن شریک زندگی آدم تو سختی ها و مشکلات ذات واقعی خودش رو نشون میده.
اینکه تو صدت و برای یه نفر بزاری دلیل نمیشه اونم با تو همین رفتار رو داشته باشه...شاید اون وقتش که بشه جای صدش یه جا خالی بده و تو با مغز بخوری زمین.
https://niceroman.ir/?p=6730
لینک کوتاه محصول: