خلاصه کتاب
دنیا دردهای زیادی به من داد.
دردهایی عمیق...
جان کاه...
و بی حد...
من اما ماندم.
لبخند بر لب...
مانند هر زنی که می تواند معنای مقاومت را هجی کند.
من ماندم.
و منتظر هیچ دستی نشدم برای یاری.
اما تو آمدی.
آمدی تا دست همراهی روی شانه ام بگذاری.
تو آمدی گرچه من به نیامدن ها عادت داشتم.
گرچه من از هیچ کس مخصوصا تو انتظار آمدن نداشتم.
تو آمدی و باور من عوض شد.
باور من به تمام تنهایی.
https://niceroman.ir/?p=11932
لینک کوتاه محصول: