خلاصه کتاب
زیر باران، زیر شلاق هاي بی امان بهاره اش ایستادم و چشم دوختم به ماشین هاي رنگارنگ و سرنشین هاي از
دنیا بی
خبرشان ! دستم را به جایی بند کردم که مبادا بیفتم و بیش از این خرد شوم، بیش از این له شوم، بیش از این
خراب شوم !
صداي بوق ماشین ها مثل سوهان یا نه مثل تیغ، یا نه از آن بدتر، مثل یک شمیشیر زهرآلود روحم را خراش می
دادند . سرم را
به همان جایی که دستم بند بود و نمی دانستم کجاست تکیه دادم . آب از فرق سرم راه می گرفت . از تیغه بینی ام
فرو می
چکید و تا زیر چانه ام راهش را باز می کرد ! از آن به بعدش را نمی دانم به کجا می رفت !
همهمه اوج گرفت . دهانم گس شد .
https://niceroman.ir/?p=636
لینک کوتاه مطلب:
بخش دایی حتی بچگی های دیاکو و دانیار عالی در آوردی !اما رمان پر نقص بود:کودک همسری، رابطه ی جنسی پیش از ازدواج، اعصاب ضعیف یک مرد کنار اومدن(البته شاید من خودم یکی کنار نیام و شاید شاداب واقعا خوب بود براش)، البته بگم قضیهی شاداب ، دانیار،دیاکو اینا یکم تخیلی بود چون مگه میشه واقعا آدم با اونهمه بی پولی بتونه دانشگاه دولتی قبول شه دوره ی جنگ نیست که 🤦 و قضیه ترنم خیلی عالی بود آدم جر می خورد از خنده 🤣خودمونیم قضیه ی تولد هم خیلی خیالی بود چه راحت اصلا ترس دزدیدن نداشتن حیف شد دایی مرد
من این رمان رو چن سال پیش خوندم. بهترین و پرخاطره ترین برای من بود . تا الان هیچ رمانی مثل اسطوره برام نبوده. اصن همیشه توی ذهنم میمونه .چون واقعا خاص بود