با قلبی که درون گوش و دهانم ضربان گرفته است سرم را فوراً پایین میکشم و با استرس به جاویدی نگاه میکنم که کنارم روی زمین جا میگیرد و با حرکت سر احتمالاً اشاره میکند که نباید نگران باشم … اما همهجا بیش از اندازه تاریک است و من چشمهایش را نمیبینم و نگران میشوم … جاوید!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.