نایس رمان
دانلود رمان جدید
کانال تلگرام نایس رمان
دانلود رمان بدون تو از فاطمه حیدری
خلاصه کتاب
خلاصه رمان بدون تو خانم حدادی خواهش میکنم یه لحظه وایسید !! – اقای محترم من نمیفهمم با چه زبونی باید بهتون بگم که مزاحم نشین؟؟ – اگه یه لحظه وایسی به حرفام گوش بدی… عصبی تو صورتش برگشتمو گفتم: – ولم کن ! دیگه مجال حرف زدن بهش ندادم یه راست در ماشین و باز کردم نشستم… این سردرد لعنتی هم دوباره اومده بود سراغم… هر چقدر خودمو بررسی میکنم نمیفهمم که من چه حرکتی کردم که این پسره به خودش اجازه داده صبح تا شب بیفته دنبال من ، تازه اونم چی ؟ من یه دختر چادریی که غرورمو بالاتر از هرچیز میبینم….سرم از فکرای بیهوده در حال سوت کشیدن بود که با دیدن سحر همه ی اون اعصاب خوردی های چند دقیقه پیش بدون اینکه متوجه بشم از خاطرم رفت…دست به سینه با یه من لب و لوچه اویزون جلوم وایساده بود… ی خدا چقدر من این دختره کل خراب و دوست دارم؟؟؟ از ماشین پیاده شدم و روبه روش ایستادم…با نشاطی که تا ان لحظه در خودم ندیده بودم شروع کردم…
دانلود رمان مرگ ماهی از فاطمه حیدری
خلاصه کتاب
خلاصه‌ای از رمان : ازدواج سنتی ماه‌دخت و معین که به یک ازدواج پیچیده و پر از سکوت تبدیل شده. حضور برادر معین که باعث می‌شود دهان بسته این پیوند بالاخره به اعتراض باز شود… همه چیز بستگی به نگاه آدم‌ها دارد… ما به غرق شدنی می‌گوییم مرگ که برای ماهی زندگی است… قسمتی از متن رمان مرگ ماهی شب است و ما باهم شام خوردیم، سریال تماشا کردیم و او زودتر شب بخیر گفت. ظرف‌ها را در ماشین ظرفشویی چیدم، مسواك زدم و هنگام خواب انتهایی ترین نقطه تخت را براي خوابیدن انتخاب کردم. دسـتم را می‌گذارم زیر گونه‌ام و با انگشت اشاره ضـربه‌هاي بی جانی بـه آویـز کریستالی شبخواب می‌زنم. خوابم نمی‌آمد، مثل هرشب… چهـار ماه از ازدواج ما می‌گذشت. روز عروسی از صـبحش کلی استرس و شوق داشتم. قرار بود اتفاقات بزرگی بی‌افتد و قرار بود آن شب نیمه دخترانه زندگی‌ام بـه اتمـام برسد… می‌دانی این “فاصله” واژه کلیدي زندگی ما بود. حتی مسواک‌مان هـم دور از هم بودند در جا مسواکی و حتی لباس‌هایمان و…! روزهاي اول غریبه بودیم با کلی رودربایستی، بعد کم‌کم رفیق و حالا او براي من مثل بیتا بود و من براي او شاید مثل مهران! ازدواج ما نه از روی اجبار بود و نه عاشقانه… هیچ برنامه و نقشه اي پشت ازدواجمان نخوابیده بود! معین به پیشنهاد پدربزرگش به خواستگاري آمـد و مـن داشتم بـه این فکر می‌کردم که بیست و هشت سال کم نیست، و بیشتر که فکر کردم فهمیدم معین شاید آخرین فرصت مـن باشد… بله مـن از ترس آن کلمـه وحشتناک و سرد و ترسناک ازدواج کـردم. همان کلمه بی ریشه که افتاده…
ورود کاربران

لیست مترجمین
Translation - List
درباره سایت
دانلود کتاب رمان های جدید ایرانی و خارجی
آخرین نظرات
  • حمیدهتوی لیست 3تا از بهترین رمانای طنزیه که خوندم شدیدا پیشنهاد میشه. نفس که خیلی تیپ...
  • نگیناسم جلد دوم چیه؟...
  • Shimaخوشم اومد از قصه‌هاش.ممنون...
  • مهسافصل دوم پلیز!...
  • bahareلطف کنید فصل دومشو بدیل🙂...
  • Haمن تو سایت های دیگه دیده بودم که ژانر کتاب مذهبی، بزرگسال و عاشقانه هست و برای ه...
  • الههآقا کراش زدم رو این هیربده فصل دوشو میخواممممممم☹️🥺...
  • فرانکمیشع ایدی کانالش بزارید...
  • adminفقط همین جلد نوشته شده...
  • نرگسفصل دومشو چرا نیست؟...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.