خلاصه کتاب
دستمو داخل کیفم کردم و از توش یه تراول پنجاهی دراوردم. با اعتماد کاذب پول رو روی پیشخوان گذاشتم و به صاحب پیشخوان نگاهی انداختم.
مسئول پیشخوان نگاهی به داروها و نگاهی به پنجاه تومنی انداخت.
نیشخندی زد و گفت
-خانوم خب اگه ندارین عیب نداره میتونید به اندازه ی پولتون دارو ببرید بقیشو بعدا ببرید.
جان؟این الان چی گفت؟اگه ندارییید؟مگه چقدره؟
خب سوگند خودتو اذیت نکن نفس عمیق بکش حتما دوتومن یا نهایت پنج تومن کم دادی.
نیشخندی مثل خودش حوالش کردم و گفتم
-لازم نکرده همشو میبرم
اشاره به پنجاه تومنی کرد و گفت
-هه با این؟
نه مثل اینکه این مردک کرم داشت. حالا درسته حرفش منطقی بود اما حق نداشت نیشخند بزنه مرتیکه ی گوریل.
قیافمو شبیه ادمای پولدار و اونایی کردم که مثلا مبلغ براشون مهم نیست .صدامو صاف کردم و با اعتماد بنفسی که نمیدونستم از کجا اومده گفتم
-هر هر مگه این چشه؟اینی که بهش میگید اییین تراوله هاا.اصلا شما مبلغ اصلی رو بگید ببینم مثلا چقدر فرق داره اصلا هرچی بود پنج تومنم میزارم روش میدم بهتون.
مرده با یه نگاهی که توش اره جون عمت خاصی موج میزد منو برانداز کرد، به مانتوی مشکی رنگم که دیگه بهتره بگم سفید رنگم با تردید و تمسخر نگاه کرد .
ابروهاشو بالا انداخت و به چشمام زل زد ،خیلی جدی گفت
-سی صد و هشتاد هزار تومن
دهنم اندازه ی گلابی باز شد. سی صد و هشتاد سر دوتا دونه امپول؟
منو باش فکر میکردم پنجاه میدم بسه تازه برای بقیش هم نقشه کشیده بودم.ولمون کن بابا فکر کنم ایسگام کرده.
آرنجم رو روی میز پیشخوان گذاشتم و سرمو اوردم جلو. صدامو مثل لاتای توی کوچه کردم و گفتم