|
|
<p>سرشو انداخت پایین بیمار شما رفته توی کما با دستام زدم روی سرم حس کردم سرم سنگین شد و دستام سرد شد پریناز: چه مدت دکتر؟ چه مدت طول میکشه برگرده؟ بستگی داره، شاید یک روز، یک هفته، یک ماه، یا شاید ده سال اما امیدتون رو از دست ندید توکل به خدا و رفت ; تکیه به دیوار سر خوردم مادرش غش کرد |
|
|
|
یه کاری دست خودم میدم زار میزدمو میگفتم ; پریناز: رهام ،میخوان تو رو ازم بگیرن تا دو روزه دیگه فرصت دادن ترو خدا چشماتو باز کن هق هقم بلند شده بود نگاه اخرو به رهام انداختم یک قدم برداشتم که برم بیرون که خشکم زد برگشتم ببینم درست دیدم دستت; دستتو تکون دادی; الهی فدات شم پریناز: دکتر; دکترا روی سرش بودن از خوشحالی اشک شوق میریختم مادرش رفته بود نماز شکر بخونه و پدرش همش خدا رو شکر میکرد |
|
|
|
لباس استریل پوشیدمو رفتم داخل اتاق ; دستمال مرطوبی از پرستار گرفته بودم که صورت و دست رهامو تمیز کنم ; دستمالو از داخل جلدش در اوردم و رفتم کنارش ایستادم ; اروم و نوازش وار روی صورتش میکشیدم ; داشتم به حرکتم ادامه میدادم و باهاش حرف میزدم گفتم که بی صبرانه منتظر دیدن چشماشم و دلم براش تنگ شده |
|
اروم پلکشو باز کرد ; با دیدن اون دو تا تیله مشکی قلبم ریخت ; با نگاهش فهمیدم خیلی بیشتر از اونچه که فکرشو میکردم دلتنگشم از خوشحالی نمیدونستم باید چیکار کنم و چجوری خوشحالیمو نشون بدم، اما این اشک های شوقم بود که خوشحالیمو نشون میداد ; پریناز:الهی فدات بشم، قربون چشمات برم ،و بعد چند دقیقه حرف زدن با رهام که البته فقط من حرف میزدمو اون نگاهم میکرد ناراضی از اتاق بیرون اومدم |
|
|
|
هر دفعه که میرم پیشش به خودم قول میدم که گریه نکنم اما اشک های سمج با من ساز مخالف میزنن ; دکترا گفتن اگه تا ۱۰ روز دیگه سطح هوشیاریش بالا نیاد و به هوش نیاد طبق کارت اهدا عضوی که گرفته اعضای بدنشو اهدا میکنن! مادر توی این یک ماه اندازه ده سال پیر تر شده پدرش کمرش خم شده نمیدونم به حال کدوم اشک بریزنم سی و هشتمین روزیه که خیره به شیشه اتاقش موندم اما |