نایس رمان

بهراد که مدت هاست متوجه نیروهای منفی در اطراف خود شده برای رهایی از این نیروها به شخصی که توانایی لازم را داراست مراجعه می‌کند، و خود بهراد هم راه مبارزه با جن ها را آموزش میبیند در این میان بهراد با جن خوبی به نام (هاموس) آشنا می‌شود تا بوسیله او مشکلات مردم را حل کند که ...

آهو یه دختری ساده و احساساتیه که توی زندگیش هدفی داره و برای به دست آوردن موقعیتی که آرزوش رو داره حاضره حتی مقابل خیلی از مخالفت ها بایسته تا به هدفش برسه؛ ولی درست روزی که تصمیم قطعیش رو میگیره، خبری به گوشش میرسه که به طور کامل همه چیز رو خراب میکنه.

درمورد گروهیه که برای نشون دادن شهامتشون جن احضار میکنن ویک اشتباه همه چیزشونو عوض میکنه. اما آینده چی......؟!؟!

داستان چرخ زمان، در دهکده ای به نام Emond’s Field شروع می شود و درباره سه پسر دوست است. آنها کل زندگیشان در دهکده خود زندگی کرده اند، ولی اتفاقای رخ می دهد که آنها مجبور به ترک خانه های خود می شوند تا راهی سفری بسیار خطرناک، ولی مهم شوند.

مالیبو، شهری در ایالت کالیفرنیا، محل استادان راک اند رول، هنرپیشگان هالیوود، زیبارویان، ثروتمندان و … البته خون آشامان. رافائل، خون آشامی نیرومند و محبوب، یکی از معدود مردانی است که زندگی و مرگ هزاران خون آشام در اختیار دارد و همه او را با لقب لرد می شناسند.

یک سرزمین رویایی با نژادها و گونه هایی عجیب و غریب که باهم و در کنار هم زندگبی میکنن…سرزمینی کهنسال که پس از مرگ اولین پادشاهشان…از هم پاشید…. در این بین؛اهریمنی قدرتمند برای کسب حکومتِ نحسِ خود قصدِ حمله ای همه جانبه به این سرزمین را دارد.. اما… یک قهرمان…از نواده پادشاه اول…برایِ به دست آوردنِ حکومت جدش…به پا میخیزد،تا هم حکومتهایِ فاسد کنونی را سرنگون کند…و هم در مقابل شرارتهایِ اهریمنان بِایستد… او کیست؟! …آخرین شاه قهرمان...

یک سرزمین رویایی با نژادها و گونه هایی عجیب و غریب که باهم و در کنار هم زندگبی میکنن…سرزمینی کهنسال که پس از مرگ اولین پادشاهشان…از هم پاشید…. در این بین؛اهریمنی قدرتمند برای کسب حکومتِ نحسِ خود قصدِ حمله ای همه جانبه به این سرزمین را دارد.. اما… یک قهرمان…از نواده پادشاه اول…برایِ به دست آوردنِ حکومت جدش…به پا میخیزد،تا هم حکومتهایِ فاسد کنونی را سرنگون کند…و هم در مقابل شرارتهایِ اهریمنان بِایستد… او کیست؟! …آخرین شاه قهرمان..

ستایش پرده را آرام کنار زد و درحالی که سیبش را گاز می زد به مادرش گفت: -حالا چی شده بابا آوردتش خونه بعد این همه سال؟ نرگس خانم چادرش را به دندان گرفت و سینی چای را برداشت: -بالاخره فامیلشه! -موندگاره؟