خلاصه کتاب
روی زمین فرود می آیم. ساق پاهایم روی زمین سُر می خورند، کشیده می شوند، می لرزند و سُست می شوند. پیشانی داغ و خیس از عرقم روی قبرِ پوشیده با پارچه ی سیاه می نشیند. لبهایم عکسش، قبرش، چشمانش، گونه هایش، چانه اش و لب هایش را بوسه میزند. لب هایم اسمش را هم بوسه می زند. اسمی که با رنگ سفید روی تابلوی کوچک سیاه نقاشی شده: فرشته پورمُشیر
اسمی که این روزها همه جا هست؛ روی اعلامیه های کاغذی روی دیوار، روی پارچه ها و بنرهای مشکی رنگِ متصل به در و دیوار خانه مان !
دستی روی کمرم می نشیند. رضا با دستی که داغ است و صدایی که لرزان، میخواهد دلداری ام دهد. مگر دلی مانده اصلاً که بخواهد دل داری اش دهد؟ اصلاً بعد از فرشته مگر برای سامان دل مانده؟
- پاشو داداش! پاشو داداش اینجوری نکن !
چه جوری نکنم؟ سجده روی قبر فرشته را می گوید؟
پاشو سامان! بچه داره نگاهت می کنه !
https://niceroman.ir/?p=909
لینک کوتاه مطلب: