خلاصه کتاب
یادت است خوب من
همینجا
در همین نقطه دنیا
میان درختان بهاری
رفتی و امید دادی به آمدنت
و حالا من تنها
درست در همان نقطه دنیا
میان درختان خزان زده
چشم به راه توام!
#راسن_برزخی
آقا سعید همانطور که آب اضعافی دستانر را می گرفت از
دستشویی بیرون آمد و گفت:
_ شیرین بابایی کجایی ؟!
شعیرین سعرر را از روی کتاب بلند کرد و رو به سعمت در اتاقر با
صدای بلندی که پدرر بشنود گفت:
_ من اینجام بابایی، تو اتاقم دارم درس می خونم.
آقا سعید راه آشپزخانه را در پیر گرفت و وقتی به در آشپزخانه رسید
https://niceroman.ir/?p=705
لینک کوتاه مطلب: