روی مبل نشستیم و شهاب از پله ها بالا رفت… به شهراد نگاه کردم که به حالت عصبی پاها شو تکون می داد ! شهاب با یه چمدون برگشت و نشست روی مبل ، زیپ چمدون باز کرد و یه بسته بزرگ که نمی دونم چی بود داد به پدرش.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.