خلاصه کتاب
نيك نام من؟ ! چي كار ميكني دخي؟ !
اين روز سگى تولدم بود ... رها اومده بود كه باهم جشن بگيريم ... اين سوداى گور به گورى م
نميدونم كجاست !
با حرص كيفمو پرت كردم رو زمين وشالمو انداختم رو كيفم ... دكمه هاي مانتوي رنگ و رو رفته مو
همونطور كه غر
ميزدم باز كردم : صد بار بت گفتم اسم مزخرف منو مزخرف ترش نكن ... حرف تو گوشت نميره كه ...
رفت سمت يخچال كهنه ي توي آشپزخونه و گفت : باز كدوم سگى گازت گرفته كه اينجوري هار
شدي؟ !
دكمه هام حالا ديگه باز شده بود ... مانتومو كندم و انداختم رو زمين و پامو محكم روش كوبيدم : آخرم
نتونستم يه مانتو
بخرم ... جر خورده اين بي صاحاب ديگه ...
يه ليوان آب ريخت و بدون اينكه بهم تعارف كنه ازش خورد ...
- سر قبرت نمي توني يه تعارف كني؟ !
خنديد : جون رها بگو بينم باز چي شده؟ !
https://niceroman.ir/?p=630
لینک کوتاه مطلب: