خلاصه کتاب
چشمم که به داخل مترو افتاد وسوسه شدم! حالا که اینجام یه ذره کاسبی کنم … چه میشه کرد … عادت کرده بودم … نمیتونستم برم وسط جمعیت و یه چیزی کش نرم!
خیلی نرم حرکت کردم رفتم بشینم … ولی جا گیر نمی اومد که سر پا وایستادم … سنگینی نگاه یک نفر رو حس کردم … برگشتم دیدم یه پسر جوون و جوجه تیغی زل زده بهم! معلوم بود از اوناییه که داره از جیب ددی جونش خرج میکنه … چه کیف پول خشکلی هم داره … چشمم کیف پولش رو گرفت!
https://niceroman.ir/?p=1953
لینک کوتاه مطلب: