نایس رمان
دانلود رمان جدید
دانلود رمان مو نارنجی من از مریم صدر
خلاصه کتاب

خلاصه رمان مو نارنجی من

صدای یک نفر از پشت خط نظرم رو جلب کرد:کیه آرمین ؟هیچکی عشق من، رایینه.گوشیو بده من…باز اعصابت رو خورد نکنیا…نه بابا بده گوشیو…الو رایین سلام داداشی از داداشی گفتنش لبخندی روی لبم اومد…سلام خواهری خوبی؟مبارک باشه ایشالا خوشبخت بشی. مرسی.نمیای؟ نمیخوای تو عروسی تنها خواهرت باشی؟ نه نمیام خودتم خوب میدونی بیام عروسی عزا میشه داداشی ترو خدا بیا، بیا بهت همه چیو میگم. اگه بیای میفهمی. به روشونم نیار پشیمونن. فقط به خاطر تو میام راستش ولی بیشتر از یک ساعت نمیتونم باشه؟ باشه داداشی. فعلا خدافظ منتظرتم. خداحافظ خواهری…راشین 21 سالشه از وقتی 15 سالش بوده عاشق آرمین بوده. آرمین هم سن منه و 25 سالشه .من آرمین از 19 سالگی توی دانشگاه دوست شدیم و دوتایی با هم دیگه شرکت زدیم که کارش دیزاین و چیدمان بود توی هفته اول مشتری های کمی داشتیم. بعد کم کم اینقدر از کارمون رضایت پیدا کردند که توی یک ماه سرمون کلی شلوغ شد و کلی سفارش گرفتیم. ارمین برای کار شرکتمون خیلی به خونه ما میومد و متوجه نگاه های عاشقانشون می شدم.یه روز آرمین اومد پیشم و با کلی ترس و استرس گفت راشین رو دوست داره ولی میترسه که اون آرمین رو دوست نداشته باشه. خلاصه با کلی دردسر ومخالفت خانواده آرمین مخصوصا داییش بالاخره امروز عروسیشون هست.
دانلود رمان اوراکل از هما پور اصفهانی
خلاصه کتاب
خلاصه‌‌ای از رمان : داستان در مورد پسری‌‌ است به نام مهراد صباغ، تاجری موفق و به نام که متهم می‌ شود به سر به نیست کردن دوست و شریک خودش الیاس… اما قبل از اینکه دستگیر شود می ‌گریزد که بتواند مدارکی برای بی ‌گناهی خودش جمع کند. در این راه دختری به نام مارال که چند ماه قبل تر به اجبار، مجبور به عقد او شده است، او را تعقیب می ‌کند که با لو دادنش بتواند وی را مجبور به طلاق خودش بکند. اما مهراد سر بزنگاه متوجه مارال می‌شود و او را حبس می‌ کند… آیا مهراد موفق می ‌شود بی‌ گناهی خودش را ثابت کند؟ آیا مارال می ‌تواند خودش را نجات بدهد؟ بخشی از متن رمان اوراکل اتاق در تاریکی محض فرو رفته بود. نه چراغ خوابی روشن بود و نه پرده زخیم و تیره اتاق اجازه می داد هیچ نوری از چراغ های داخل کوچه به درون اتاق نفوذ کند. طبق عادت همیشگی اش لحاف کلفت را از روی خودش کنار زده و به زور قرص خوابی که خورده بود به خوابی نیمه عمیق فرو رفته و از عالم و آدم بی خبر بود. شاید در کل یک ساعت از خوابیدنش گذشته بود. این قدر در شش شب قبل بی خوابی کشیده بود که آن شب حریصانه خواب جعلی و کمکی اش را در آغوش گرفته و قصد نداشت بیدار شود. از نظر خودش دیگر جز خواب هیچ چیزی نمی توانست برایش تسکین باشد. از بیرون اتاق صدا می آمد. صدای پا… کسی داشت می دوید. ترسان و هراسان می دوید. تنها عکس العملش به…
دانلود رمان روزای بارونی (تروما) از هما پور اصفهانی
خلاصه کتاب
خلاصه داستان: رمانی مختلط از شخصیت های رمان های قرار نبود، جدال پر تمنا، توسکا… روزای بارونی بازی سرنوشته، امتحان پس دادن بنده هاست. خدا عاشقان رو دوست داره و گاهی تصمیم می گیره امتحانشون کنه. وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه امتحان سخت عبور کنن. یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند بیرون میان و به مرحله بعدی میرن، یعنی عاشق تر می شن و پیش خدا عزیز تر. یا اینکه سقوط می کنن! عشق رو رها می کنن و تـــنهایی رو انتخاب می کنن. این رمان می خواد به همه عاشقا بگه، صبور باشین، طاقت داشته باشین، به هم فرصت بدین، با هم باشین! اینجوری از اون امتحان سر بلند بیرون میاین. وگرنه سزاتون سقوطه!
دانلود رمان بدون تو از فاطمه حیدری
خلاصه کتاب
خلاصه رمان بدون تو خانم حدادی خواهش میکنم یه لحظه وایسید !! – اقای محترم من نمیفهمم با چه زبونی باید بهتون بگم که مزاحم نشین؟؟ – اگه یه لحظه وایسی به حرفام گوش بدی… عصبی تو صورتش برگشتمو گفتم: – ولم کن ! دیگه مجال حرف زدن بهش ندادم یه راست در ماشین و باز کردم نشستم… این سردرد لعنتی هم دوباره اومده بود سراغم… هر چقدر خودمو بررسی میکنم نمیفهمم که من چه حرکتی کردم که این پسره به خودش اجازه داده صبح تا شب بیفته دنبال من ، تازه اونم چی ؟ من یه دختر چادریی که غرورمو بالاتر از هرچیز میبینم….سرم از فکرای بیهوده در حال سوت کشیدن بود که با دیدن سحر همه ی اون اعصاب خوردی های چند دقیقه پیش بدون اینکه متوجه بشم از خاطرم رفت…دست به سینه با یه من لب و لوچه اویزون جلوم وایساده بود… ی خدا چقدر من این دختره کل خراب و دوست دارم؟؟؟ از ماشین پیاده شدم و روبه روش ایستادم…با نشاطی که تا ان لحظه در خودم ندیده بودم شروع کردم…
دانلود رمان مرگ ماهی از فاطمه حیدری
خلاصه کتاب
خلاصه‌ای از رمان : ازدواج سنتی ماه‌دخت و معین که به یک ازدواج پیچیده و پر از سکوت تبدیل شده. حضور برادر معین که باعث می‌شود دهان بسته این پیوند بالاخره به اعتراض باز شود… همه چیز بستگی به نگاه آدم‌ها دارد… ما به غرق شدنی می‌گوییم مرگ که برای ماهی زندگی است… قسمتی از متن رمان مرگ ماهی شب است و ما باهم شام خوردیم، سریال تماشا کردیم و او زودتر شب بخیر گفت. ظرف‌ها را در ماشین ظرفشویی چیدم، مسواك زدم و هنگام خواب انتهایی ترین نقطه تخت را براي خوابیدن انتخاب کردم. دسـتم را می‌گذارم زیر گونه‌ام و با انگشت اشاره ضـربه‌هاي بی جانی بـه آویـز کریستالی شبخواب می‌زنم. خوابم نمی‌آمد، مثل هرشب… چهـار ماه از ازدواج ما می‌گذشت. روز عروسی از صـبحش کلی استرس و شوق داشتم. قرار بود اتفاقات بزرگی بی‌افتد و قرار بود آن شب نیمه دخترانه زندگی‌ام بـه اتمـام برسد… می‌دانی این “فاصله” واژه کلیدي زندگی ما بود. حتی مسواک‌مان هـم دور از هم بودند در جا مسواکی و حتی لباس‌هایمان و…! روزهاي اول غریبه بودیم با کلی رودربایستی، بعد کم‌کم رفیق و حالا او براي من مثل بیتا بود و من براي او شاید مثل مهران! ازدواج ما نه از روی اجبار بود و نه عاشقانه… هیچ برنامه و نقشه اي پشت ازدواجمان نخوابیده بود! معین به پیشنهاد پدربزرگش به خواستگاري آمـد و مـن داشتم بـه این فکر می‌کردم که بیست و هشت سال کم نیست، و بیشتر که فکر کردم فهمیدم معین شاید آخرین فرصت مـن باشد… بله مـن از ترس آن کلمـه وحشتناک و سرد و ترسناک ازدواج کـردم. همان کلمه بی ریشه که افتاده…
دانلود رمان دالان بهشت از نازی صفوی
خلاصه کتاب
محمد پسر جوانی است که در همسایگی مهناز زندگی می کنند. وقتی متوجه می شود که علاقه ای آتشین بین او و مهناز وجود دارد به خواستگاری وی رفته و با هم نامزد می کنند. بعد از مدتی مهناز که سن کمی دارد گمان می کند محمد به فرد دیگری علاقمند است. به همین خاطر بنای لجبازی را گذاشته و کم کم زندگی عاشقانه را به جهنمی تبدیل می کند و… قسمتی از رمان دالان بهشت از درمانگاه که بیرون آمدم با خودم گفتم حالا که مادر نیست، بهتر است به خانه ی امیر بروم. از گرما و ضعف داشت حالم به هم می خورد، مثل آدم های گرسنه از درون می لرزیدم، دلم مالش می رفت و چشم هایم سیاهی. اصلا فکر نمی کردم مسمومیتی ساده آدم را این طور از پا در بیاورد.
دانلود رمان توسکا از هما پور اصفهانی
خلاصه کتاب
به ساعتم نگاه کردم و غر زدم … – اه … چهار ساعته اینجا علاف شدیم … طناز … خاک بر سرت اینجا همش کلاه برداریه بیا بریم یه کوفتی بکنیم تو این شیکمامون … مردم از گشنگی … از ساعت شش صبح تا حال اینجاییم .. طناز نگاهی به صف انداخت و در حالیکه با نیازمندیها خودشو باد می زد گفت: ده نفر بیشتر جلومون نیستن خره … یه ذره دیگه دندون سر کبدت بذار رفتیم تو.. نگاهی عاقل اند سفیهانه بهش کردم .. موهای حنایی رنگی داشت با چشمای قهوه ای روشن .. خوشگل بود و تودل برو … با هم دوست بودیم ولی نه خیلی صمیمی .. یه وقتایی که کارمون به هم گره می خورد یاد هم می افتادیم. یعنی آخر دوستی بودیما!! ولی حقیقت این بود که من به خاطر صمیمیت زیادم با بابام زیاد علاقه ای به دوست شدن با کسی نداشتم.. بابام دنیام بود.. مامانمو هم خیلی دوست داشتم ولی بابا یه چیز دیگه بود. طناز توی یکی از روزنامه ها یه خبری خونده بود و از دیروز منو دیونه کرده بود.. یکی از کارگردانای بزرگ برای یکی از کاراش نیاز به یه چهره داره.. چهره ای که شناخته شده نباشه.. و آدرس اینجا رو داده بودن برای تست.. اگه توی تست قبول میشدی تازه میرفتی کلاس بازیگری.. هیچ وقت به بازیگر شدن فکر نکرده بودم. بابام اینجور کارارو دوست نداشت. همیشه بهم می گفت: دخترم قانع باش و به زندگی عادیت رضایت بده.. اون بالابالاها هیچ خبری نیست. دویست سیصد نفر جلومون رفته بودن، دویست سیصد نفرم پشت سرمون بودن، هر کی یه چیزی دستش بود و داشت خودشو باد می زد.در باز شد.. دختری که رفته بود تو با قیافه ای سرخ شده اومد بیرون! انگار مجبوره وقتی اینقدر خجالت می کشه بره تست بده.. فکر کن این بخواد بشه بازیگر و همبازی فلانی.. چه شود!!! خودم میشم بیننده درجه یکش.. خنده ام گرفت … منشیه پاشد رفت توی اتاق رو به طناز گفتم: قلبت تو دهنته؟! دستشو گذاشت روی سینه اش و گفت: گمشو بابا.. هولم نکن ببینم این چهره ام سینمایی میشه یا نه… بابا اعتماد به نفس! منشیه اومد بیرون.. دستمو گذاشتم پشت کمر طناز و گفتم: برو تو… سوپر استار آینده!! طناز قدمی رفت جلو و گفت: برام دعا کن.. سری تکون دادم و طناز رفت به سمت در قهوه ای.. منشیه پرید جلو دستشو گرفت جلوی طناز! وا انگار می خواست جلوی قاتلو بگیره. با صدای تو دماغی و جیغ جیغوش گفت: شرمنده واسه امروز دیگه کافیه! ساعت دو بعدازظهره .. عوامل می خوان برن استراحت کنن.. بقیه تستا باشه واسه فردا.. صدای غرولند و همهمه بلند شد ولی کسی حرفی نزد و دسته دسته از سالن خارج شدند. آمپرم رفته بود روی هزار…
دانلود رمان جدال پر تمنا از هما پور اصفهانی
خلاصه کتاب
خوب یادمه بردن اسم عموم جرم بود! یعنی اگه در موردش حرفی می زدم بابام مجبورم می کرد دهنم رو آب بکشم ، خیلی سخت گیر بود خدا بیامرز … همین سخت گیری هاش هم کار دست من داد … صبح ها به زور منو برای نماز بیدار می کرد … ماه رمضونا مجبورم می کرد روزه بگیرم … وای به روزی که یه رکعت نمازم قضا می شد … یا می فهمید که روزه مو خوردم! وای به روزی که می فهمید به یه دختر نگاه کردم هر چند بی غرض! کم کم بدم اومد … از همه چی بدم اومد … از دین … از مسلمون بودن … از رفتن توی دسته ها و سینه زدن … از زنجیر زدن … از چادر سر کردن آراگل … از مامانم و جلسه های قرآنش … از همه چی … من زده شدم … جلوی بابا دلا و راست می شدم یعنی دارم نماز می خونم … ولی حتی یه کلمه اش رو هم نمی فهمیدم … فقط یه جاهایی می گفتم الله اکبر …
یعنی دارم می خونم … سحر ها بیدار می شدم … سحری میخوردم … نمازم رو سمبل می کردم و می خوابیدم … ولی تو راه مدرسه روزه مو می خوردم … هر وقت بابا نبود از زیر نماز خوندن در می رفتم و کم کم افتادم تو خط دوست دختر … فقط سیزده سالم بودم که با اولین دوست دخترم دوست شدم … اون موقع که موبایل جایی نبود … نامه نگاری می کردیم … به اینجا که رسید خندید … منم نا خودآگاه خنده ام گرفت … یادش بخیر … روغن مو می خریدم از خونه که می رفتم بیرون روی سرم خالی می کردم … دکمه یقه مو باز می کردم … آستینامو می زدم بالا … حق پوشیدن شلوار جین نداشتم
ورود کاربران

لیست مترجمین
Translation - List
درباره سایت
دانلود کتاب رمان های جدید ایرانی و خارجی
آخرین نظرات
  • حدیثخیلی قشنگ بود موضوع خاصی داره ولی واقعا داستانش زیباست...
  • Pariiiسلام. از پارت ۲۰۱ رمان برزخ سرد میشه تا حدود ۱۰۰ پارت نیست. بعد از پارت ۳۰۱ دوبا...
  • adminسلام از بخش تماس با ما به آیدی نوشته شده پیام بدین...
  • samiehسلام من مبلغ رو پرداخت کردم و کسر شد ولی دانلود نمیشه؟!...
  • adminلطفا به آیدی نوشته شده در صفحه تماس با ما پیام بدید...
  • نصیریمن فایلو خریداری کردم ولی لینک مشکل داره...
  • ناشناسعالیییییی...
  • بهارخیلی رمان قشنگیه حیف که رمان دیگه ای از این نویسنده پیدا نکردم...
  • ناشناسخیلی مزخرف بود خانم یه ذره با حوصله ،یه ذره دقیق این چیه آخر نتونستم سنون بفهمم...
  • نگیناسم جلد دوم چیه؟...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.