خلاصه کتاب
گوش ی بالا سرم گرفته بودم، برای اون پونصد و هشتاد و ن ه هزار فالور لایو بگیرم که
کافی بود من پست یا استوری بزارم که توی صفحه ام بریزن، تعداد فن پیج هام از
دستم در رفته بود، یعنی من انقدر مهم بودم که فن پیج داشته باشم؛ چه حس قدرتی
بهم میده!
وقتی "هوشیار" مهمونی میرفت، برای من اندازه ی یه پروژه ی پر پروبال اهمیت داشت
چون هر مهمونی فالور های منو بالاتر میبردن، وقتی فالورها بالاتر بره محبوب تر
میشی، حتی منفوری هم در این حالت یعنی محبوبی، وقتی تعداد فالورات زیاد باشن
میتونی خوب تبلیغ کنی، خوب نرخ بالا ببری و با آدمای خاص آشنا بشی، بچه های
بالا! و بچه های بالا یعنی تمام آرزوی من.
کاخ نشین ها، ماشین های لاکچری،سفر های اروپایی...
نمیخواستم تو جایگاه خودم بمونم یا کسی بفهمه که من دختر کی ام، چی به سر
سرنوشتم اومده! از صفحه ی گوشیم خودمو میدیدم:
صورت لاغر، موهای مشکی، جثه ی ریز، چشمایی که همیشه لنز آبی داره...رقص نور و
موزیک، فضایی که میخواستمو ایجاد میکرد، دونه دونه و تند تند کامنت ها روی لایو
بالا اومد.