بغض داشت خفه ام می کرد ولی سعی می کردم محکم باشم که نشنوه، نبینه و نفهمه ضعیفم… دلم می خواست برگردم خونه… ای کاش بابا مهراد یه کم از قوانینشو نادیده می گرفت تا من اینجا نمونم…
قلبم داره می ایسته دیگه وقتی امیرحسین نیست برای چی باید اینجا باشم چرا بابا نذاشت که برگردم خونه؟!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.