خلاصه کتاب
اي عشق،چه ها که به روز من و سیما و ناهید نیاوردي ! مرا آواره ي غربت کردي،سیما را
کشتی و ناهید را ناکام گذاشتی .
جواب منفی ناهید را باور نمی کردم؛چون که ثابت کرده بود هنوز دوستم دارد . با آنکه از هر
سو در فشار بودم که هرچه
زودتر ازدواج کنم،از فکر ناهید بیرون نمی رفتم و تنها دلخوشی ام این بود که دوستم دارد؛و
دیگر اینکه بهادر به زودي
از کانادا برمیگردد .