باغ متروکه‌ی نزدیک کلبه…. مدت هاست کسی به اونجا سر نمی زنه. هرچی زمان بیشتری می گذره سارینا درباره اون باغ و افرادش کنجکاو تر می شه. تا اینکه بالاخره از بین حصار های اونجا عبور می کنه، ولی چی در پشت حصار های خار دار انتظارش و می کشه…؟

نگاهش کردم زیبا ترین بود جوری که در مهمانی میخرامید و راه میرفت همه چشمشان به دنبالش بود او زیباترین و پولدار ترین دختر شهر و از همه مهم تر دختر نابودگر من بود باید به دستش می آوردم و اورا به آتش میکشیدم اورا صیغه کردم و جلوی خانه پدرش در ضیافت آبرو داریش رهایش کردم.

ما دختریم، دخترانی از جنس عشق از جنس غم و درد از جنس انتقام. ما اینجایم؛ چون توی گذشته درد زیاد کشیدیم. ما این جایم تا انتقام اون روزهای سخت رو بگیریم. ما این‌جایم تا در کنار هم یه زندگی جدید رو شروع کنیم. ما پسریم پسرانی از جنس غرور از جنس عشق و احساس پسرانی از جنس انتقام. ما این‌جایم تا انتقام کسانی رو که زندگی‌شون توسط گروه بلک نابود شده رو بگیریم. ما این‌جایم تا انتقام زندگی نابود شده رو بگیریم… ما جونمون رو توی این راه گذاشتیم و راه برگشتی در کار نیست تا وقتی خونی در این راه ریخته بشه..

ترانه با فرار از دست نامزد سابقش پرستار بچه ای می شه که پدرش دلشو می بره، اما با دست درازی نامزد سابقش همه چیز بهم می ریزه و هوتن‌الوند مرد غیرتی داستان برای کمک به ترانه..

ماه تاب، دختری که بخاطر وضعیت بدِ مالیشون و پول عمل خواهر زاده اش شرط هم خانه شدن با برادر صمیمی ترین دوست اش را که عشقش را خیلی وقت است در دل دارد را قبول می کند.. پسری که یک راز درد آلود در گذشته اش باعث این ازدواج صوری شده، کم کم دل می بندد بـه هم خانه اش اما سایه ی سیاه گذشته روی زندگی اش چنباته انداخته و.. •همیشه که قرار نیست کسی که می آید ماندنی باشد، گاهی یکی می آید و با رفتن اش به تو می گوید مسیر آمده ات اشتباه است، راه درست را دریاب!•

فقط قرار بود یک خماری ساده و آخرین دورهمی مجردی براشون باشه… ولی اشتباهی رخ داد و خماری و مستی تاوان سنگینی براشون داشت… به سنگینی فراموشی و گمشدن داماد!… سهیل همسر آینده ارم توکل قرار بود همراه با میعاد، جاویدان و طلوع توکل دو روز قبل از مراسم ازدواجش یک سفر مجردی ساده به ترکیه داشته باشه… ولی به فاجعه بزرگی تبدیل شد… حالا اونها باید دنباله سرنخ ها بگیرن تا بتونن سهیل رو پیدا کنن در حالیکه هیچ چیزی از شبی که گذشت تو خاطرشون نمونده و در این راه با بخش های تاریک وجودشون روبرو میشن

رسومات كهنه و متحجر يك قبيله مرا از دل تمدن بيرون كشيد و حال من اسير امپراطوري بزرگ تو ! خانى و جان شده اي… سرزمين وجودم را با يك شبيخون به تاراج ببر و قلبم تنها غنيمت اين جنگ! قسم ميخورم تسليم تسليمم… درنگ نكن با عشق بتازان و بيا….

داستان رمان افسونگر درباره امیلی واتسون(افسون) است که برادرش او را خیلی اذیت میکند و خیلی بد جنس است. روزی افسون با پسری به نام دنیل آشنا میشود و بعد از مدتی عاشق همدیگر میشوند. در ادامه افسون تصمیم میگیرد که با دنیل زندگی کند. افسون به برادش چیزی نمی گوید اما تا اینکه اتفاقاتی برای آن ها پیش می آید….