همه‌چیز از یه تلنگر شروع شد. از یه کودکی، از یه نگاه از سر لج‌ولج‌بازی، دوست داشتن از اینجا شروع شد. دختر کوچولویی که با از دست دادن خانواده‌ش تنها شد و غمش رو پنهان کرد. نخواست کسی اشکش رو ببینه؛ ولی نیاز داشت به یه جادو، به یه تلنگر و به عشق… .

من که میگم این بهترین کار هست. با قیافه ای برزخی از آیینه نگاهش کردم دست هایم را مشت کردم و برای جلوگیری از انجام هر کاری چشمانم را بستم که دوباره صدایش مثل وز وز زنبور بلند شد: جان ترانه این بهترین راه هست، هم خودت از این وضعیت رها می شوی، شاید ما هم به یک نان و نوایی رسیدیم بعدش هم…

دختری مهربان که همراه با دو برادر و خواهرش در یک خانه ویلایی بزرگ زندگی می کند. پدر و مادر خود را در سانحه ی تصادف از دست دادند. داستان از جایی شروع می شود که برادر بزرگ مهسان بعد از چند سال متوجه می شود تصادف والدینشون عمدی بوده.

مه‌گل درست شب عقدکنانش، زمانی که منتظر آرتا در آرایشگاه به انتظارش نشسته است، ناغافل متوجه می‌شود که آرتا، در بُهت همه مراسم را ترک کرده و شبانه از ایران خارج می‌شود ضربه سختی به نوجوانی و غرورش به واسطه عمل ِ آرتا به مه‌گل نازدانه وارد می‌شود، اما مگر شکستن ِ دل و چینی‌بند زدن‌ دل تک دختر هرمزخان نیک‌زاد آسان است…؟ هیچکس از پشت معمای فرار آرتا باخبر نیست و همه مه‌گل را مقصر اصلی این فرار می‌دانند…

داستان این رمان درباره دختری به نام شهرزاد می باشد که پدراو توسط همکارش به قتل می رسد. شهرزاد پس از مدت ها قبول می کند که رضایت بدهد اما در عوض این رضایت پسر قاتل پدرش با او ازدواج کند. او با این ازدواج قد انتقام دارد، شهرزاد همسر آن پسر می شود تا بتواند ارث پدر او را از آن خود کند… و چه بلاهایی که پس از ازدواج بر سر جانیار نمی آورد…

داستان درمورد سه دختر و سه رفیق است، که هرکدام زندگی خودشون رو دارن. ولی دختر قصه مون شخصیت رک، مستقل و درونگرایی دارد… قلب اون خیلی وقته که رنگ مشکی به خودش گرفته. زندگی به روال خودش می گذره، اما همه چیز از نامه های مشکوک چند شخص شروع می شود. از دزدیدن یکیشون تا… ولی بازی پیچیده تر از این حرفاست. خودشون باید پرده ی رازها رو کنار بزنن. با اینکه انتهای این راه قطعا مرگه… ولی شاید همیشه کسایی باشند که قلب آدم ها رو برگردونند…

داستان طنز‌آلود رمان درنگی سرنوشت ساز در خصوص زندگی دختری به نام حدیثه است. با گذر زمان تله‌های خاموشی که در گوشه به گوشه‌ی مسیر زندگی قرار گرفته است، با ورود آدم‌های جدید آشکار می‌شود و حدیثه غافل از آینده‌ی پر پیچ و خمی که انتظارش را می‌کشد، پا در خانه‌ای می‌گذارد که کم‌کم با ورود به شغل جدید و تهیه کلیپ حصار شهرت را دور تا دورش می‌پروراند اما سایه‌ی عشقی قدیمی، دست بردار نیست. حالا، وقت هجوم گذشته است!

شرطی که بودنت را به همراه آورد داستان این رمان زندگیِ دختریِ به اسم پانیا بزرگمهر، یه دیوونه لجباز که طی یه تصادف خانوادش رو از دست میده و در روز چهلم وصیت پدرش خونده می‌شه. توی اون وصیت شرطی هست که زندگیِ دختر قصه رو تغییر میده؛ این تغییر باعث می‌‌شه پویان راد، مردِ سراسر غرورِ داستان وارد زندگی پانیای قصه‌ی ما بشه.