خلاصه کتاب
آقای دکتر با لحنی ملتمسانه گفت:دخترم نميخوای بيشتر فکر کنی؟
من ،يوسف رو ميشناسم ،باھاش حرف زدم خيلی دوستت
داره،فقط ھر کاری ميکنه اين غرورش نميذاره که بھت حرفی بزنه
نگاه سردمو به حلقه ی توی دستم انداختم و جواب دادم: من فکرامو کردم
اتفاقا ايشون ھيچ ع۳قه به ای من نداره و فقط از سر
دلسوزی و عذاب وجدان نميخواد که منو ط۳ق بده
شما ھم اصرار نکنيد ازدواج از ما اولش ھم اشتباه بود
-نميخوای بازم فکر کنی ؟ ! ميدونم که داری اشتباه ميکنی،
ميتونم بھت ثابت کنم که دوستت داره حتی بيشتر از اونچه تو که
https://niceroman.ir/?p=7403
لینک کوتاه مطلب: