با بی میلی به سمتم اومد … نگاهم زوم اون تیله های نامهربون توی صورتش بود … انگار دنبال حرفهایی می گشتم که خودمو مستحقش می دونستم … پیش پیش پب سرزنش اطرافیان بودم … شاید به همین خاطر همه حرکاتش به نظرم ملامت بود و شماتت … حتی رنگ روشن چشمهاش هم انگار از آتش نفرت درونش تلولو گرفته بود!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.