خلاصه کتاب
دلم برای مادرم تنگ شده … سه ماهی می شود که زنگ نزده … نتوانسته که زنگ بزند … گرمی بخار چایی صورتم را نوازش می دهد … بوی چای دلداری ام می دهد … همین بو که مرا یاد مادر می اندازد، دلداری ام می دهد … هه … کارم به کجاها کشیده!
چای را روی اپن میگذارم و از آنجا دور می شوم … پله های خانه را بالا می روم و خودم را به اتاقم میرسانم … به سمت بالکن مجبوبم می روم و روی صندلی ام مینشینم … مینشینم و به دنیای پایین تر از این بالکن خیره میشوم … دنیایی پر از تنش و استرس … دنیایی پر از ترس و وحشت … وحشت های وحشتناک
https://niceroman.ir/?p=2477
لینک کوتاه مطلب: