خلاصه کتاب
یک بعد از ظهر خنک پاییزی است، نسیم ملایمی گهگاه می وزد و برگ درختان زرد را می رقصاند … رخش عزیزم را در یک کوچه خلوت پارک میکنم … آخرین نگاهم را به آینه می اندازم … صورتم بدون آرایش در میان آن مقنعه سرم های شبیه دختر بچه های دبیرستانی شده … با وجود چهره بچگانه و معصومی که دارم نگاه تخس و پر شیطنتم فریاد میزند، در پس این نقاب چه عجوبه ای نهفته است.
https://niceroman.ir/?p=2868
لینک کوتاه مطلب: