خلاصه کتاب
از مغز اسید پاشید!
جهان گرخید
زمین لرزید؛
او رقصید…
در حالی که میز را دور میزد و کلید ضبط کن را لمس میکرد گفت:
_چیشد که خودت جلو رفتی ؟
بدون نگاه کردن به چهره اش میدانستم در حال چیدن نقشه مرگم است…
آرام آرام سرم را بلند کرده و خیره چشمان دکمه ای اش شدم.
پوست صورتش طوری بود که گویی یک لایه قیر روی خاک تشنه خشکیده ریخته باشند.!
_میدونستی سه ثانیه برام کار داره؟!
https://niceroman.ir/?p=4477
لینک کوتاه مطلب: