لبخندی که رو ی لبهایم آمده بود را از دیدش پنهان کردم. پیش دستی او را جلو کشیدم و گفت: با من بخور … آهسته زمزمه کردم: برای مامان می برم. از جا پرید و به سمت مامان رفت: حاج خانم اونجا چرا تنها نشستی؟ نمی یای پیش ما؟ کنار مامان نشست و برنگشت … به نصف باقی مانده خیار تو ی پیش دستی نگاه کرده و لبخند زدم
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.