خلاصه کتاب
هر چه هم به نیکو اصرار میکرد که خوب خواهد شد، به قول قدیم مرغ نیکو یک پا داشت و از تصمیمی که گرفته بود منصرف نمیشد.سپنتا هر موقع خیره به چشمان این دختر میشد خود را میباخت و غرق چشمان زیبای او میشد و حرف زدن از یادش میرفت. چشمان او رنگین کمانی بی نظیر بود همین بود که باعث شد سپنتا او را با همه متفاوت ببیند.
تو که این همه نگاهت
واسه نگاهت واسه چشمام گرم و نجیبه.
https://niceroman.ir/?p=3171
لینک کوتاه مطلب: