خلاصه کتاب
با بی حوصلگی کلید رو توی قفل در چرخوند و اون در قدیمی چوبی رو با صدای قیژ عجیبی باز کرد . یک خونه ی قدیمی
جلوی روش ظاهر شد. با دیوار هایی رنگ و رو رفته و کهنه و پنجره های بزرگ غبار گرفته. صدای ناراحت خواهر کوچولوش
از پشت سر توی گوشش پیچید: از این قدیمی تر و آشغال تر امکان نداشت دیگه؟
نفسش رو با صدا فوت کرد و نالید :
https://niceroman.ir/?p=9054
لینک کوتاه مطلب: