خلاصه کتاب
مامان نرگسم روبه روی دار قالی محبوبش نشسته بود و با دست هایی که پینه های سمبل زحمت کشیش روش خودنمایی می کرد … نقش و نگار خلق می کرد و عجیب برام دلبری می کرد … عینکش رو برداشت و دست از رج زدن تار و پود فرش کشید … سلام دختر مامان … چرا انقدر بی رنگ و رویی چی شده؟ … یعنی خاک و صد افسوس به منه خنگ که فکر می کنم میشه این زن رو یکم از مسئله دور کرد … نگرانش نکرد و فقط دور نگهش داشت
https://niceroman.ir/?p=1934
لینک کوتاه مطلب: