خلاصه کتاب
رفتم سمتش و تا من و دید وحشت زده و با چشمای گرد شده خشکش زد و منم با حرص بسته رو از دستش چنگ زدم و خیلی تخص نشستم رو مبل کنارش و دستم و با شدت فرو کردم تو بسته و یه مشت پاستیلای میوه ای شکل بیرون کشیدم و همش رو جا کردم دهنم … شراره همونطوری خشک شده به من نگاه می کرد بالاخره دهن گشادش رو باز کرد و جیغ زد: مامان بابا!
https://niceroman.ir/?p=2557
لینک کوتاه مطلب: