خلاصه کتاب
نگاه لرزانم را به آینه روبرو انداختم. موهای به هم ریخته و بیرون زده از شالم، چشمان قرمز و متورمم، صورت رنگ پریده و لب های لرزانم رقت انگیز نشانم می داد… آن شی کوچک سفید را در دستم فشردم. جرات نگاه کردن به آن را نداشتم. می ترسیدم؛ از این خود ترسیده در آینه می ترسیدم… از این تن بی خاصیت… وای بر من اگر به واقعیت بپیوندد.
https://niceroman.ir/?p=2809
لینک کوتاه مطلب: