خلاصه کتاب
داستان درمورد یه خلافکار، دختری که مشکلات سخت زندگی اونو تا مرز سنگ شدن کشیده و حالا اونو تا عمق بازی های خلاف کشیده منجلابی که هر چی بیشتر دست و پابزنی امیدت کمتر میشه . این دختر آنچان مغرور که به راحتی کسی نمی تونه از صفحه ی بازی روزگار بیرون بندازه تا اینکه با ورود مردی به دنیای خاکستری و تیره و تارش همیه چیز عوض میشه…..چه جوری اون مرد این کارو میکنه ؟ دختر داستان غرورشو کنار میزاره ؟ دوباره میتونه خودشو از نو بسازه ؟ با فلب زخمیش چه طور کنار میاد ؟
https://niceroman.ir/?p=3219
لینک کوتاه مطلب: