خلاصه کتاب
انگار میدونست تهدیدم تو خالیه که شاد خندید. با جیغ برگشتم سمت یاسر: _یاسر بگو نزدیک نیان خودمو میکشم بخدا. خونمو میندازم گردنتون یاسر اونقدر سرگرم مژگان بود که مطمئن بودم چیزی نشنیده بود…. اونقدر جیغ زدمو و به صورت اون حیوون چنگ زدم که خودم خسته شدم.. میدونستم گرفتار کفتار شده بود.بهم عارض شده بود… من چیزی واسه از دست دادن نداشتم دیگه. یاسر ایستاده بود بالا سرم
https://niceroman.ir/?p=2456
لینک کوتاه مطلب:
یه داستان بی چفت وبست وغیرمنطقی
مگه میشه دخترمجرد حامله بشه ودوست وهمسایه وفامیل چیزی نفهمن و چیزی نگن
کسی که موردتجاوزقرارمیگیره بعدازیکماه به زندگی عادی برمیگرده میره دانشگاه؟؟!؟؟
کاش یکی نظارت داشت روی این رمان هایی که اینجا میزارین