خلاصه کتاب
شایان چمدان متین را برداشت و راه افتاد. متین هم کنارش آرام آرام قدم بر میداشت… تقریبا هم قد و هم هیکل بودند دو جوان خاص و خوش تیپ. هر کس نمی دانست فکر می کرد با هم برادرند… البته از برادر هم به هم نزدیک تر بودند… برای شایان نه، ولی برای متین که اخلاقش با هر کسی جور در نمی آمد و همیشه دوری از آدم هایی که با او زمین تا آسمان تفاوت داشتند را ترجیح میداد،
https://niceroman.ir/?p=1739
لینک کوتاه مطلب: