خلاصه کتاب
به راستی فکر کن که دستهایت را بستهاند؛ چشمهایت در اسارت بندهای پارچه هستند و قادر به دیدن نمیباشند. ناتوان و عاجز از درک موقعیتی هستی که در آن غرق شدهای!
نمیبینی، ولی حس میکنی. اما قادر به حل معماهای اطرافت نیستی و چهقدر زجرآور است گنگی در میان آن حجم از معماهای زندگی… ناچار از اجباری که قلبت به تو فشار میآورد،
https://niceroman.ir/?p=3718
لینک کوتاه مطلب: