خلاصه کتاب
صدای خودم در ذهنم پژواک شد. یاد گرفتم نه دنبال کسی که رفته بگردم، نه دنبال کسی که می خواد بیاد. من دنبال خودمم که خیلی وقته گمش کردم.” دلم کمی آرامش می خواست. از همان جنس آرامش هایی که فقط و فقط در خانه مادربزرگم تجربه اش می کردم. وقتی هنوز پنج سالم بود. همان سال ها که مثل برق و باد گذشت و همان اندک خوشی هایم نیز به جعبه سیاه خاطراتم پیوست.
https://niceroman.ir/?p=2249
لینک کوتاه مطلب: