خلاصه کتاب
داستان برمیگرده به حدود پنجاه سال قبل تا به امروز ،روایت دختری
روستایی به نام گیسو که که در روستایی دور افتاده همراه پدر مادر خود
زندگی میکند،او دختری جسور و بسیار زیبا ست عاشق اسب سواری
است بر خلاف دختران روستا به مکتب میرود و تا کلاس هشتم درس
میخواند روستایشان توسط ارباب یا همان خان خانزاده اداره می شود پسر
خان که احمد نام دارد از بچگی عاشق گیسو میشود ولی گیسو هیچ گاه
احمد و حرف و حدیثها اهالی روستا رو جدی نمیگیرد . او با وجود پدر مادری
مهربان و روشنفکر خود را خوشبخت میداند و تنها نگرانیش مادرش است
که از ناراحتی قلبی رنج میبر، . و مداوای آن هزینه زیادی میخواهد که از
عهده آنها خارج است .
احمد گیسو را تحت فشار قرار میدهد که با ازدواج با او تمام هزینه درمان و
عمل مادرش رو میپردازد گیسو درمانده ،نمیداند چه تصمیمی بگیرد از
طرفی زندگی مادرش در خطر بود و هر چه زودتر باید تحت عمل جراحی
قرار می گرفت واز طرفی اصلا احمد را دوست نداشت .
با ورود دکتر جوانی به خانه بهداشت روستا زندگی گیسو و خانواده اش در
مسیر جدیدی قرار میگیرد ، کسی که قلب کوچک گیسو را میلرزاند و او را
در ستاره باران چشمان سیاهش در ..
https://niceroman.ir/?p=1511
لینک کوتاه مطلب: