خلاصه کتاب
چشم هایم را باز کردم..مثل هر روز و هر ماه و هرسال..تاریکی مطلق به روی چشم هایم.. از روی تخت نرمم که وقتی رویش دراز می کشیدم فرو می رفت بلند شدم..با قدم های آهسته مسیر همیشگی اتاقم را پیمودم.. دستم را روی دستگیره سرد اتاق گذاشتم و به سمت پایین کشیدمش…از اتاق خارج شدم و در را بستم..آرام آرام روی پارکت های ُسر سالن قدم برداشتم.
https://niceroman.ir/?p=2761
لینک کوتاه مطلب: