به ناخن های حنا زدم نگاه کردم عاشق این رنگ بودم خیلی خوشگل میشد خدابیامزه بابامو همیشه میگفت کوچولوی دست و پا حنایی من چطوره منم از ذوق میپریدم بغلش و کلی میبوسیدمش و اونم باخنده ها و قربونت صدقه رفتناش دلمو اب میکرد و لبریز از محبت
– هانا جونم بیا مامان سالاد درست کن امشب عموت اینا میان
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.