خلاصه کتاب
با نزدیک شدن صدای آژیر آمبولانس، دخترجوان به سرافتاده بر زمینی که دورش را دایره ای خونین که هرلحظه شعاعش بزرگ و بزرگ تر می شود، می شود، را ببیند! آرمیتا با دیدن چهره غرق در خون مردجوان، آخرین توانش را از دست داد و بر زمین افتاد…. جمعه نزدیک ظهر بود، آرمین غرغرکنان به آشپزخانه آمد و یکی از صندلی ها رو عقب کشید و رو به روی شهناز که مشغول پاک کردن بود. سبزی خوردن بود، نشست
https://niceroman.ir/?p=2421
لینک کوتاه مطلب: