خلاصه کتاب
از وقتی چشم باز کردم زندگی خوبی داشتم...پدر ،مادر،دو تا برادر و مهمتر از همه...یه عشق
خیلی زود با هم نامزد کردیم...همه چیز عالی بود تا اینکه به طرز سریعی نابود شد
وقتی چشم باز کردم دیدم فکر عذاب گذشته و یه خستگی عمیق تمام وجودم رو پر کرده
رفتم تا بتونم بلند شم و برگردم اما خیلی بچگانه دنبال عوض کردن اوضاع میگشتم اونم در حالی که همه چیز تو ایران عوض شده بود
اتفاقاتی که حتی فکرش رو هم نمیکردم...
https://niceroman.ir/?p=1147
لینک کوتاه مطلب:
سلام
همشون عالی ممنون از نویسنده خانم ساناز و آشینا و طراح خانم مهدیه همگی دستتون درد نکنه.