خلاصه کتاب
داستان زندگی سه نفره که از دارِ قالی این دنیا هیچ رشتهای رو ندارن. یا شاید باید بهتر بگم سه زاویه دید از سه زندگیه که هرکدوم رابطه خاص خودشون رو با پادشاهِ هستی یعنی خداوند دارن. اما هر سه شون خودشون رو تو موقعیتی میبینن که فقط میتونن بگن ما هیچکسیم. هیچکس پادشاه.
داستان دختری که به آرزوی رهایی از دین و خشک مقدسی های پدرش از خونه فرار میکنه، پسر عمویی که از جنس غیرت و عشقه و درپی این دختر کوی به کوی میگرده و مردی که...
مردی که بهش میگن بی افندی. سرکرده باند مخوف و کثیفی که به خاطر شناخته نشدنش، ابهتش، مقامش معروف شده به بیافندی.
چی میشه اگه یه مثلث عشقی بین این آدما شکل بگیره؟
کی پیروز میشه؟
یا شاید بهتره بپرسم پیروزی چه معنایی داره؟
پایان خوش
https://niceroman.ir/?p=1115
لینک کوتاه مطلب:
حاجیه متاسفانه رمان رو به خاطر پاره ای از مسائل نتونستم تموم کنم و اینقدر رمان خوندم که تا حدی با تعریف بقیه اینم دستم اومد :فکر کنم رمان شما یه چیزی در حد گناهکار باشه با این تفاوت که مال شما ممکنه به این دنیای پست نزدیک تر باشه یا شایدم گناهکار اما در کل فک کنم با تعریف دوستان آخرش قشنگ بود موندم چرا دوستان ازت خواستن یه پسر مسیحی ۳۶ ساله رو بدی به یه دختر جوون ۲۲ ساله که همین دین ستیز های شریف دقیقا کپی حاج آقایان عشق کودک همسر و حرمسرا دوستن!و حقیقتا رها همانند خود افکارش عمل کرد: دوری از عقاید مامان بزرگی عهد قجری اما بازم عجیبه آخه مگه این دختر از یک خانواده مذهبی نبود چرا اون یا اصلا چرا اسم بقیه رو مذهبی کردن؟ حالا اینش به کنار چرا حاج یاسر باید دخترش بفرسته هنر ؟!هنرستان؟!! خدایی این با عقاید باباهه نمی خوند بعدم مگه اینا رو قرار نبود بفرستن امارات ؟! فک نمی کنی ضرب و شتم از ریخت قیافه می اندازاشون دیگه مشایخ نمی خره تشون؟! و متاسفانه داستان رها یه خبر بد که ما زیاد می شنویم و واقعا هم آدم دلش گاهی برای این دخترها می سوزه که جده و پدرش هر کدوم به نوع خود بی عقل خود دختر هم بی عقل و عجیب
بهترین رمانی ک بعد رمان گناهکاران خوندم
دم نویسندش گرم
ولی کاش بی افندی نمیمرد خیلی ناراحت کننده بود