خلاصه کتاب
صورتم از درد جمع شد، تمام تنم به لرزه افتاد و آب دهنم خشک شد! بعد هلم داد و اینقدر با پاهاش کوبید بهم که دیگه نا نداشتم بلند شم. حالم از خودم، از زندگیای که داشتم بهم میخورد، آخه این پدر! این که زنده زنده سلاخیت میکنه! بعد رفت و واسه خودش چای ریخت و رفت بیرون، با درد بلند شدم بدنم و دست و پاهام کبود شده بود.
https://niceroman.ir/?p=2879
لینک کوتاه مطلب: