خلاصه کتاب
صدای بوق بوق ماشین های پشت ماشین عروس، تمام فضای تونل را پر کرده بود. ساعت 11نیمه شب بود و بجز ماشین عروس و همراهانش کسی در تونل نبود. فقط صدای بوق بود و جیغ و خنده… ولی شاید هیچکس به اندازه ی بهرام و سارا خوشحال نبود. با خود فکر می کردند خوشحال ترین و خوشبخت ترین آدم های دنیا هستند و هیچکس نمی تواند این شادی و خوشبختی را از آن ها بگیرد.
https://niceroman.ir/?p=2749
لینک کوتاه مطلب: