با خشم سوییشرتش را از تن کند و روی مبل پرت کرد. با دیدن بطری ها و لیوان های خالی نوشیدنی روی میز و لباس هایی که هر طرف پخش بودند ، دندان هایش محکم تر روی هم قفل شدند و سمت اتاقش پا تند کرد. اتاقش درست کنار اتاق افشین بود و با صداهایی که از اتاق او می آمد، می توانست حدس بزند که قضیه از چه قرار است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.